خو کرده ام
من به بال تر خون
به نگاه های دلگیر
این منم که به سنگ صبوری
به غصه های مندرسی که هر لحضه نو میکنم خو کرده ام
من به پرواز قو
به ادمک های برفی خو کرده ام
من به دغدغه های بی ابهام
اینده مبهم
که یه کول بار غم را برایم دارد
خو کرده ام
انتظار به من خو کرد
وقتی دوستارانم خود را به باد سپردن
من در دیار دوست به غریبه بودن خو کرده ام
من به تیر در هدف بودن
به بازیچه بودن خو کرده ام
من به حبس احساسات در سینه به حبس لحضات
خو کرده ام
من به لابلای بی کس ها بی کس شدن
به لابلای تنهای ها تنهاشدن
خو کرده ام
من به بغض مدام به اشک های سر ریز
خو کرده ام
ولی ادما به دل شکستن
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.