ساعتها زیر دوش می نشینی
درد دل
درد ها بر دل همچو غبار
بی ان که کسی بر ان دستی کشد
دربر گیرنده درد ها
شده کاغذ های کنار پنجره
من با درد دل مانده ام
درد ها همچو برگ های پاییزی
انباشته رو هم
هر کس از روی انها چه ساده می گذرد
چو این که صدای خرد شدنش را دوس دارد
درد هادر دل
همچو خوره به جانم
عذابم میدهد
زجری نا پیوسته
که اکنون به من پیوسته
این گونه باشد
با من خواهد ماند
همچو یک دوست
اگر دوستی نباشد ان را دوا کند
او دوستیست برایم
در لحضه های اجیم از درد دل
.: Weblog Themes By Pichak :.