خو کرده ام
من به بال تر خون
به نگاه های دلگیر
این منم که به سنگ صبوری
به غصه های مندرسی که هر لحضه نو میکنم خو کرده ام
من به پرواز قو
به ادمک های برفی خو کرده ام
من به دغدغه های بی ابهام
اینده مبهم
که یه کول بار غم را برایم دارد
خو کرده ام
انتظار به من خو کرد
وقتی دوستارانم خود را به باد سپردن
من در دیار دوست به غریبه بودن خو کرده ام
من به تیر در هدف بودن
به بازیچه بودن خو کرده ام
من به حبس احساسات در سینه به حبس لحضات
خو کرده ام
من به لابلای بی کس ها بی کس شدن
به لابلای تنهای ها تنهاشدن
خو کرده ام
من به بغض مدام به اشک های سر ریز
خو کرده ام
ولی ادما به دل شکستن
دیــریست از خــداحـافظی ها غـمگین نــمیشوم .
به کـسی تــکــیه نـمیـکنم .
از کـسی انــتظار مـحبت نــدارم .
خودم بــوسه میـزنم بر دسـتانم .
ســر به زانـو هایم مـیگذارم و سـنگ صـبور خـودم
مـیشوم .
نـگران خـودم مـیشوم .
بـرای خــودم هـدیه مـیخرم .
با خـودم سـاعت ... هـا حـرف مـیزنم در دنـیای خـودم .
کـسی حـق ورود نـدارد جـز خــودم ...
بَحث نکنـــــ
مَنــــــ از تو تنهاترمـــــــ....
سوسوی هیچ ستاره ای برای من نیست
دلم گرفته
یک دلتنگی همیشگی مدام همراه من است
کاش تو را ندیده بودم
کاش می شد روی خط سرنوشت
روزهای با تو بودن را نوشت..
سرنوشت , ننوشت
گر نوشت , بد نوشت
اما باور کن نمی توان سرنوشت خویش را از سر نوشت !
باز هنگام سحر قلمی از تکه زغالی مانده از آتش شبی سرد
میلغزد بر روی تن سرد و بی روح ورق.
و باز هم ردی از سوز دل بر روی خط های یخ زده کاغذ مینویسد.
وباز قصه پر غصه تکرار ....
روزی درختی بودم تنومند و زیبا ، قدی کشیده
و شاخ و برگ تماشایی داشتم .
عاشق شدم . . . !!!!
عاشق صدای خوش هیزم شکن . . . !!!
و تن خود را بی آلایش تقدیم بوسه های درد آور
تبر او کردم و چه راحت شکستم ، بی صدا خورد شدم ،
چه دیر فهمیدم بی رحم است دل سنگ هیزم شکن
و سخت تر تبر او که سوزاند تنم را ، حالا دیگر زنده نبودم
درخت نبودم ، در چشمان سرد او فقط هیزم بودم و بس
سرنوشتم چه بود ؟
حالا که نه درخت بودم و نه سایه ای داشتم و نه ریشه ای
نه برگی و نه مهمان ناخوانده ای که بر روی دستانم بنشیند
و برای دل کوچکش آواز بخواند و بر خود بلرزد و با آهی سرد
دوباره پر باز کند و به اوج برود
و چه ناجوانمردانه تکه های خرد شده ام در شومینه
رو به چشمانش آتش گرفت و او فقط لذت برد
من در آتش میسوختم و او . . .
و حالا زغالی بیش نیستم و خطی شدم بر
خطوط یخ زده ورق تا شاید ماندگار باشم و همه بدانند
روزی درختی بودم تنومند که عشق مرا به زغالی
تبدیل کرد سیاه و دل سوخته . . .
من را ببین!
نگاهم را بخوان...
می دانم!
به دلم افتاده...
من را ، از هر طرف
که بخوانی ام!
نامم بن بستیس، بر دیواری بلند
من ، سالهاست
دل بسته ام به طنابی،
که هروز لباس عشق، نم چشمانش
خیس میکند!
و بر حیات خانه ی ، حیاط زندگی اش پهن
می کند!
به فال نیک گیرم...
برایـم،
به دروغ
پایت را میکشی
وسط ، تمام بازی های کودکانه...
معـرکه میگیری
و چه کودکـانه، هربار
بیشتــر بـاور میکنـم ،
لباسهای خیست را،
من ته کوچه!
در انتظارت نشسته ام!
وقتی می گویم : دیگر به سراغم نیا !
فکر نکن که فراموشت کرده ام ….
یا دیگر دوستت ندارم !
نه ….
من فقط فهمیدم :
وقتی دلت با من نیست ؛
بودنت مشکلی را حل نمی کند ،
تنها دلتنگترم میکند … !
من همـانم .. همان پسر مهربون و صبور . پر از محبت ..
یـادت نمی آید؟
من همانـم
حتی اگر این روزها بویِ بی تفاوتی بدهم ...
اما . . .
من جلوی دهانش را میگیرم
وقتی میدانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!!!!
این روزها من . . .
خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا خط خطی نشود . . .!!!
آرزوی خیلی ها بودم اما اسیر قدر نشناسی یک نفر شدم . . .!!!!!!!!!!!!
من دل به غم تو بسته دارم ای دوست
درد تو به جان خسته دارم ای دوست
گفتی که به دل شکستگان نزدیکم
من نیز دلی شکسته دارم ای دوست
راه تو به هر قدم که پویند خوش است
وصل تو به هر سبب که جویند خوش است
روی تو به هر دیده که بینند نکوست
نام تو به هر زبان که گویند خوش است
مجنون و پریشان تو ام دستم گیر
چون دانی کز آن تو ام دستم گیر
هر بی سر و پایی دستگیری دارد
من بی سرو سامان تو ام دستم گیر
ای دوست قبولم کن و جانم بستان
مستم کن و از هر دوجهانم بستان
با هر چه دلم قرار گیرد بی تو
آتش به من اندر زن و آنم بستان
وا فریادا ز عشق وا فریادا
کارم به یکی طرفه نگار افتادا
گر داد من شکسته دادا، دادا
ورنه من و عشق هر چه بادا بادا
عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود
جوینده عشق بی عدد خواهد بود
فردا که قیامت آشکارا گردد
هر دل که نه عاشق است رد خواهد بود
ای روی تو مهر عالم آرای همه
وصل تو شب و روز تمنای همه
گر بادگران به زمنی وای به من
گر با همه کس همچو منی وای همه
آشناهای غریب همیشه زیادند
آشناهایی که میایند و میروند
آشناهایی که برای ما آشنایند
ولی ما برای آنها...
نمیدانم واقعا چرا و چگونه میشود
که همه روزی
آشنای غریب میشوند
یکی هست ولی نیست
یکی نیست ولی هست
یکی میگوید هستم ولی نیست
یکی میگوید نیستم ولی هست
و در پایان همه بودنها و نبودنها
تازه متوجه میشوی
که:
یکی بود هیشکی نبود
این است دردی که درمانش را نمیدانند
و ما هم نمیدانیم
که آن یکی که هست کیست
و آن هیچکس کجاست
کاش میشد یافت
کاش میشد شکستنی نبود
کاش میشد زیر بار این همه بودن و نبودن
خرد نشد.....
به خاطر تو خورشید را قاب می کنم و بر دیوار دلم می زنم
به خاطر تو اقیانوس ها را در فنجانی نقره گون جای می دهم
به خاطر تو کلماتم را به باغهای بهشت پیوند می زنم
به خاطر تو دستهایم را آیینه می کنم و بر طاقچه یادت می گذارم
به خاطر تو می توان از جاده های برگ پوش و آسمانهای دور دست چشم پوشید
به خاطر تو می توان شعله تلخ جهنم را
چون نهری گوارا نوشید
به خاطر تو می توان به ستاره ها محل نگذاشت
به خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باور نداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
عزیزم...
عشق را در تو ، تو را در دل ، دل را در موقع تپیدن
وتپیدن را به خاطر تو دوست دارم
من غم را در سکوت ، سکوت را در شب ، شب را در بستر
وبستر را برای اندیشیدن به خاطر تو دوست دارم
من بهار را به خاطر شکوفه هایش
زندگی را به خاطر زیبایی اش و زیباییش را
به خاطر تو دوست دارم
"پنجره خیال "
تا خانه چشمانت راهی نیست ، وقتی که نگاهت را از من دریغ میکنی ... چه بگویم
وقتی که نه تنها چشم هایت را ، بلکه دریچه قلبت را برویم بسته ای ...
اما...
بدان همیشه پشت پنجره "خیالم" برای چشمهایت چون چلچراغی میدرخشد...
بگذار در وجود تو گم شوم و تودر جستجوی من آهسته مرا بخوانی...
و مرا در قلبت پیدا کنی!!!
اندکي دوست بدار ولي طولاني
جلوي من قدم برندار، شايد نتونم دنبالت بيام، پشت سرم راه نرو، شايد نتونم رهرو خوبي باشم، کنارم راه بيا و دوستم باش.
شما از کدوم دسته دوستها هستين؟
دسته اول آدمايي که دوست رو براي طي کردن پله هاي ترقي خودشون مي خوان و فقط اين براشوت مهمه که دوستشون منفعتي براشون داشته باشه در غير اين صورت اون رو رها مي کنن.
دسته دوم آدمايي که خيلي رمانتيک عمل مي کنن و اغلب احساسات بر عقلشون حاکمه.اين دسته افراد خيلي زود عاشق مي شن البته دست خودشون نيست ذاتاً اينجوري هستن.
دسته سوم آدمايي که واقعاً براي دوستي ارزش قائلن.
اگر از دسته اول هستين من واقعاً براتون متأسفم و هيچ حرفي با شما ندارم.
اگر از دسته سوم هستين من بهتون تبريک مي گم.
اما دسته دوم تو رو خدا يه کم بيشتر فکر کنيد به کسي که الان با اون دوست هستين ببينيد اين آدم اصلاً ارزش وقت و حرفا و محبت شما رو داره يا نه روي اين مسأله خوب فکر کنيد
یکی ادعّا داره از همه بهتر میفهمه ، ولی وقتی نگاش میکنی یک جفت گوش مخملی میبینی !!
یکی ادعّا داره مهربونتر از اون پیدا نمیشه ، اما کسی تا حالا نتونسته از حرفهاش ناراحت نشه !!
یکی دوست داره آزاد باشه ، ولی تختش رو بین دو دیوار محصور میکنه و فقط از یک طرف آزاده !!!
یکی میگه عاشق طلوع آفتابه ، اما تا لنگ ظهر خوابه !!
یکی ادعّای عاشق بودن میکنه ، ولی جون عشقش رو به لبش میرسونه !!
یکی خودش رو بافرهنگ و آداب دان میدونه ، اما مسخره کردن دیگران از کارهای روزمرّه اونه !
یکی عاشق بارونه ، ولی وقتی بارون میاد گوشهاشو میگیره تا صدای بارون رو نشنوه !
یکی ادعّا داره خیلی باهوشه ، اما توی خواب خرگوشیه !!
یکی ادعّا میکنه صورت زیبایی داره ، ولی خبر نداره سیرت زشتش رسواش کرده !
یکی ادعّا میکنه آدم منطقی هست ، اما حرفت به دو تا نرسیده از کوره در میره !!
یکی ادعّا داره آدم صادقی هست ، ولی دروغهاش روی چوپان دروغگو رو سفید کرده !
یکی ادعای دوستی داره ، اما از صد تا دشمن هم بدتره !!
یکی هم میگه ادعّایی نداره ، ولی پرمدعّاترین آدمه !!
اينكه تمام عشقت رو به كسي بدي تضميني بر اين نيست كه او هم همين كار رو بكنه پس انتظار عشق متقابل نداشته باش ، فقط منتظر باش تا اينكه عشق آروم تو قلبش رشد كنه و اگه اين طور نشد خوشحال باش كه توي دل تو رشد كرده
دنبال نگاهها نرو چون مي تونن گولت بزنن، دنبال دارايي نرو چون كم كم افول مي كنه ، دنبال كسي باش كه باعث بشه لبخند بزني چون فقط با يك لبخند ميشه يه روز تيره رو روشن كرد ، كسي رو پيدا كن كه تو رو شاد كنه
دقايقي تو زندگي هستن كه دلت براي كسي اونقدر تنگ ميشه كه مي خواي اونو از رويات بكشي بيرون و توي دنياي واقعي بغلش كني
به اندازه كافي اندوه داشته باشي تا يك انسان باقي بموني و به اندازه كافي اميد تا خوشحال بموني
من
دهقان فداکاری شده ام ، که تمام وجودش را به آتش کشیده روبرویت
و تو
قطاری که چشم دیدن مرا ندارد . . .
.
.
نمی خواهی دستانت را به دستانم بسپاری؟
نمی خواهی میزبان دلتنگی هایم باشی؟
نمی خواهی حلقه یاس های سپید را به گردنم بیاویزی؟
نمی خواهی شبنم های اشتیاق به چشمانم هدیه دهی؟
نمی خواهی گونه هایم را با شفافیت شرم بیامیزی؟
نمی خواهی دوباره به معصومیت نگاهم سوگند بخوری؟
نمی خواهی زمزمه کنی به عظمت اشکی
که در دیده ات می درخشد
به عظمت سکوتی که در زندگی ات جاریست
و به عظمت تمام دل شکستگی های بی صدایت
همیشه کنارم خواهی ماند
نمی خواهی در حضور ستاره ها نجوا کنیم؟
نمی خواهی از شکوفه های سپید به موهایم بیاویزی؟
نمی خواهی باغ ارزوهایم را اردیبهشتی کنی؟
نمی خواهی ......
ساز دهنی ام را بی حضور تو به دهانم می گذارم
و سرخوش از عشقت نوای خاموش قلبم را می نوازم
تا شاید نسیم صدایم را به تو برساند
و باز تو را به یاد قلب سوخته ام بیندازد
گر چه خیلی دیر است اما
هنوز هم چشم به راه جاده ای هستم
که از ان به اسمان ها پیوستی
و هیچ کبوتری خبر از برگشتنت نیاورد و
باز هم کنار جاده بی حضور تو می نوازم
کوله بار سفرت رفت و نگاهم را برد
نه تو دیگر هستی نه نگاهت
که در ان دلخوشیم سبز شود
سایه می داند که به دنبال نگاهت
همچون ابر سرگردانم
هیچ کس گمشده ام را نشناخت
تابش رایحه ای خبر اورد
کسی در راه است
چشمی از درد و دلم اگاه است
کاش هیچ وفت عشقی متولد نمی شد
که روزی احساس بمیرد
کاش وقتی اسمان بارانی است
از زلال چشمهایش تر شویم
وقته پاییز از هجوم دست باد
کاش مثل پونه ها پر پر شویم
کاش اشکی قلبمان را بشکند
با نگاه خسته ای ویران شویم
کاش وقتی شاپرک ها تشنه اند
ما به جای ابرها گریان شویم
کاش وقتی ارزویی می کنیم
از دل شفافمان هم رد شود
مرغ امین هم از ان جا بگذرد
حرف های قلبمان را بشنود
.: Weblog Themes By Pichak :.