بَحث نکنـــــ
مَنــــــ از تو تنهاترمـــــــ....
دیــریست از خــداحـافظی ها غـمگین نــمیشوم .
به کـسی تــکــیه نـمیـکنم .
از کـسی انــتظار مـحبت نــدارم .
خودم بــوسه میـزنم بر دسـتانم .
ســر به زانـو هایم مـیگذارم و سـنگ صـبور خـودم
مـیشوم .
نـگران خـودم مـیشوم .
بـرای خــودم هـدیه مـیخرم .
با خـودم سـاعت ... هـا حـرف مـیزنم در دنـیای خـودم .
کـسی حـق ورود نـدارد جـز خــودم ...
سوسوی هیچ ستاره ای برای من نیست
دلم گرفته
یک دلتنگی همیشگی مدام همراه من است
کاش تو را ندیده بودم
من را ببین!
نگاهم را بخوان...
می دانم!
به دلم افتاده...
من را ، از هر طرف
که بخوانی ام!
نامم بن بستیس، بر دیواری بلند
من ، سالهاست
دل بسته ام به طنابی،
که هروز لباس عشق، نم چشمانش
خیس میکند!
و بر حیات خانه ی ، حیاط زندگی اش پهن
می کند!
به فال نیک گیرم...
برایـم،
به دروغ
پایت را میکشی
وسط ، تمام بازی های کودکانه...
معـرکه میگیری
و چه کودکـانه، هربار
بیشتــر بـاور میکنـم ،
لباسهای خیست را،
من ته کوچه!
در انتظارت نشسته ام!
کاش می شد روی خط سرنوشت
روزهای با تو بودن را نوشت..
سرنوشت , ننوشت
گر نوشت , بد نوشت
اما باور کن نمی توان سرنوشت خویش را از سر نوشت !
باز هنگام سحر قلمی از تکه زغالی مانده از آتش شبی سرد
میلغزد بر روی تن سرد و بی روح ورق.
و باز هم ردی از سوز دل بر روی خط های یخ زده کاغذ مینویسد.
وباز قصه پر غصه تکرار ....
روزی درختی بودم تنومند و زیبا ، قدی کشیده
و شاخ و برگ تماشایی داشتم .
عاشق شدم . . . !!!!
عاشق صدای خوش هیزم شکن . . . !!!
و تن خود را بی آلایش تقدیم بوسه های درد آور
تبر او کردم و چه راحت شکستم ، بی صدا خورد شدم ،
چه دیر فهمیدم بی رحم است دل سنگ هیزم شکن
و سخت تر تبر او که سوزاند تنم را ، حالا دیگر زنده نبودم
درخت نبودم ، در چشمان سرد او فقط هیزم بودم و بس
سرنوشتم چه بود ؟
حالا که نه درخت بودم و نه سایه ای داشتم و نه ریشه ای
نه برگی و نه مهمان ناخوانده ای که بر روی دستانم بنشیند
و برای دل کوچکش آواز بخواند و بر خود بلرزد و با آهی سرد
دوباره پر باز کند و به اوج برود
و چه ناجوانمردانه تکه های خرد شده ام در شومینه
رو به چشمانش آتش گرفت و او فقط لذت برد
من در آتش میسوختم و او . . .
و حالا زغالی بیش نیستم و خطی شدم بر
خطوط یخ زده ورق تا شاید ماندگار باشم و همه بدانند
روزی درختی بودم تنومند که عشق مرا به زغالی
تبدیل کرد سیاه و دل سوخته . . .
اما . . .
من جلوی دهانش را میگیرم
وقتی میدانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!!!!
این روزها من . . .
خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا خط خطی نشود . . .!!!
آرزوی خیلی ها بودم اما اسیر قدر نشناسی یک نفر شدم . . .!!!!!!!!!!!!
وقتی می گویم : دیگر به سراغم نیا !
فکر نکن که فراموشت کرده ام ….
یا دیگر دوستت ندارم !
نه ….
من فقط فهمیدم :
وقتی دلت با من نیست ؛
بودنت مشکلی را حل نمی کند ،
تنها دلتنگترم میکند … !
من همـانم .. همان پسر مهربون و صبور . پر از محبت ..
یـادت نمی آید؟
من همانـم
حتی اگر این روزها بویِ بی تفاوتی بدهم ...
من دل به غم تو بسته دارم ای دوست
درد تو به جان خسته دارم ای دوست
گفتی که به دل شکستگان نزدیکم
من نیز دلی شکسته دارم ای دوست
راه تو به هر قدم که پویند خوش است
وصل تو به هر سبب که جویند خوش است
روی تو به هر دیده که بینند نکوست
نام تو به هر زبان که گویند خوش است
مجنون و پریشان تو ام دستم گیر
چون دانی کز آن تو ام دستم گیر
هر بی سر و پایی دستگیری دارد
من بی سرو سامان تو ام دستم گیر
ای دوست قبولم کن و جانم بستان
مستم کن و از هر دوجهانم بستان
با هر چه دلم قرار گیرد بی تو
آتش به من اندر زن و آنم بستان
وا فریادا ز عشق وا فریادا
کارم به یکی طرفه نگار افتادا
گر داد من شکسته دادا، دادا
ورنه من و عشق هر چه بادا بادا
عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود
جوینده عشق بی عدد خواهد بود
فردا که قیامت آشکارا گردد
هر دل که نه عاشق است رد خواهد بود
ای روی تو مهر عالم آرای همه
وصل تو شب و روز تمنای همه
گر بادگران به زمنی وای به من
گر با همه کس همچو منی وای همه
آشناهای غریب همیشه زیادند
آشناهایی که میایند و میروند
آشناهایی که برای ما آشنایند
ولی ما برای آنها...
نمیدانم واقعا چرا و چگونه میشود
که همه روزی
آشنای غریب میشوند
یکی هست ولی نیست
یکی نیست ولی هست
یکی میگوید هستم ولی نیست
یکی میگوید نیستم ولی هست
و در پایان همه بودنها و نبودنها
تازه متوجه میشوی
که:
یکی بود هیشکی نبود
این است دردی که درمانش را نمیدانند
و ما هم نمیدانیم
که آن یکی که هست کیست
و آن هیچکس کجاست
کاش میشد یافت
کاش میشد شکستنی نبود
کاش میشد زیر بار این همه بودن و نبودن
خرد نشد.....
به خاطر تو خورشید را قاب می کنم و بر دیوار دلم می زنم
به خاطر تو اقیانوس ها را در فنجانی نقره گون جای می دهم
به خاطر تو کلماتم را به باغهای بهشت پیوند می زنم
به خاطر تو دستهایم را آیینه می کنم و بر طاقچه یادت می گذارم
به خاطر تو می توان از جاده های برگ پوش و آسمانهای دور دست چشم پوشید
به خاطر تو می توان شعله تلخ جهنم را
چون نهری گوارا نوشید
به خاطر تو می توان به ستاره ها محل نگذاشت
به خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باور نداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
عزیزم...
عشق را در تو ، تو را در دل ، دل را در موقع تپیدن
وتپیدن را به خاطر تو دوست دارم
من غم را در سکوت ، سکوت را در شب ، شب را در بستر
وبستر را برای اندیشیدن به خاطر تو دوست دارم
من بهار را به خاطر شکوفه هایش
زندگی را به خاطر زیبایی اش و زیباییش را
به خاطر تو دوست دارم
"پنجره خیال "
تا خانه چشمانت راهی نیست ، وقتی که نگاهت را از من دریغ میکنی ... چه بگویم
وقتی که نه تنها چشم هایت را ، بلکه دریچه قلبت را برویم بسته ای ...
اما...
بدان همیشه پشت پنجره "خیالم" برای چشمهایت چون چلچراغی میدرخشد...
بگذار در وجود تو گم شوم و تودر جستجوی من آهسته مرا بخوانی...
و مرا در قلبت پیدا کنی!!!
گنجشک حوض نقاشی داره بازم پرمیزنه
با بالهای خاکستریش این در و اون در میزنه
قصه حوض نقاشی، گنجشکک اشی مشی
مثل دل تنگ منه که داره پرپر میزنه
گنجشکک قصه ما کوچیکه اما می دونی؟
از اون دورا وقتی میاد مثل کبوتر میزنه
دلش می خواد ماهی باشه تو حوض ما شنا کنه
برا همین ماهی یه بار به ماهیا سر میزنه
گنجشکک اشی مشی، هی لب بوم ما نشین
اینجا بارون وقتی میاد سنگین و جرجر میزنه
اینجا هوا آفتابی نیست، اینجا زمین پر از غمه
اینجا صدای رعد و برقا هم بلندتر میزنه
روزگاری پاک بودم مثل تو
محو در افلاک بودم مثل تو
مثل شیداییت پرپر میزدم
سینه ای پر چاک بودم مثل تو
آسمان بودی زمین پیش تو هیچ
خاک، خاک خاک بودم مثل تو
چشم تو الماس، مروارید، در
چشمه ای نمناک بودم مثل تو
دست در دستت، دعا گو، ملتمس
شاخه ای از تاک بودم مثل تو
پر ز شور و شوق بودی مثل من
من کمی غمناک بودم مثل تو
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
شاید فرمول عشق همین باشد!
خاطرات سوخته
چقدر دلتنگم
چقدر پرپر میزنم برای ان روز ها
ان روز های که خاطره باقی مانده اند
خاطراتی که برای بعضی ها فراموش شده
خاطراتی که در دلم هر شب میسوزند
از سوز اشکانم چشمانم را پر میکنند
چه حالو هوای دارند خاطرات
من دلتنگم بسیار
صدا میزنم خاطرات را
کسانی که بودن اما دم از خاطرات نمی زنند
صدای من کافی نیست
هم صدا نیز میخواهد
خاطرات برنمیگردند
خاطراتی که سوخته اند
برایم مانده است از ان روز ها فقط
خاطرات سوخته
من در گزشته ای زندگی میکنم ...
که هنوز نگذشته ...............
بالای قبر خود نشسته ام
و زار میزنم..............
چرا هرروز مرا میکشید؟؟!!!!
ولی خاکم نمیکنید.....................
تو رو به رهایی و من رو به این غم
میری تا توی سرنوشتت نباشم
اگه روزی برگشتی و من نبودم بدون خواستم اما نشد بی تو باشم
دارم گریه میکنم
چرا من . من باید دلم بشکنه
چرا من باید مسخره شم
دارم میسوزم واسه کسای که دوسشون دارم زخم زبون میزنن
واسه اونای که دوسم ندارن
واسه اونای که دوسشون داشتم رفتن
واسه اونای که به فکر خودشونن
بابا من رضام
رضای که دوس داره مهربون باشیم
رضای که میگین دورو هستش
رضای که دردا ازارش میدن
منی که زیر تحقیر ها خستم
از مورد هدف قرار گرفتن
از این که بی اهمیتم واسه اونای که دوسشون دارم
خستم خدا
از ای زندان زندگی خستم
از تحقیر دوست
از به پایان رسیدن داستان های خوب خستم
من خستم از درک دیگران
چرا من سنگ دل نیستم
چرا؟؟
چرا دل شکستمو خرد میکنن ادما
چرا من بی احساس نیستم چرا؟؟
درد دل
درد ها بر دل همچو غبار
بی ان که کسی بر ان دستی کشد
دربر گیرنده درد ها
شده کاغذ های کنار پنجره
من با درد دل مانده ام
درد ها همچو برگ های پاییزی
انباشته رو هم
هر کس از روی انها چه ساده می گذرد
چو این که صدای خرد شدنش را دوس دارد
درد هادر دل
همچو خوره به جانم
عذابم میدهد
زجری نا پیوسته
که اکنون به من پیوسته
این گونه باشد
با من خواهد ماند
همچو یک دوست
اگر دوستی نباشد ان را دوا کند
او دوستیست برایم
در لحضه های اجیم از درد دل
فصل دلگیر
ابر ها به اسمان نقش سیاهی میزنند
دلگیرم از یک فصل دلگیر
دلگیرم از این که همه چی تمومه
بین من و تو
اشک هایم را به خودم هدیه می دهم
دلگیری ها اشک های که بیهوده بودن
دلگیر از گله های که می کنی
چه منو کوچیک میدونی تو دنیای که داری
این فصل چه دلگیر بود برایم
نفسهایم سنگینن شاید از این فصل من وداع بگویم
من میروم این فصل به سر میرسد
تو خوشحالی که من نیستم
یه فصل دلگیر مرا احاطه کرده
نمی بینی ابر ها با اسمانم چه کردن
یادم مییاید گفته بودی
دلت مثل اسمونه
حالا اون اسمون بی طلوعی بی غروبی
چه دلگیر
شاید من به پایان برسم بی نتیجه یا فصل دلگیر
دانلود اهنگ مرتضی پاشایی (dost dashtani)
www.tak3da-dl.in/download/1391/02/Morteza%20Pashaei%20-%20Doroghe%20Doost%20Dashtani%20%5B320%5D.mp3
دانلود اهنگ شادمهر عقیلی (اینده)
www.tak3da-dl.in/download/1391/02/Shadmehr%20-%20Ayandeh%20%5B320%5D.mp3
دانلود اهنگ امین رستمی(خداحافظ تو)
www.tak3da-dl.in/download/1391/01/Amin%20Rostami%20-%20Khodahafeze%20Tow%20%5B320%5D.mp3
دانلود اهنگ محسن یگانه (تقاص)
www.tak3da-dl.in/download/1391/01/Mohsen%20Yeganeh%20-%20Taghas%20%5B320%5D.mp3
دانلود اهنگ علی عبدالمالکی(هی تو)و(اون شب)
منتظ اهنگ های جدید باشیدحتما دانلود کنید
نظر یادتون نره
نبودی
امدم نبودی
خانه در تاریکی
انگار خزان در خانه بود
منگریستم در حالی که میگریستم
نبودی تا نگاهم را به لبخند برگردانی
در را زدم نبودی
نبودی تا در را به بهشت رویاهایم باز کنی
ای که تو یک کبوتر کبود بودی
کسی صدا نکرد من ویک در تو خالی
نمی دانستم نبودی و من به در بی کسی ضربه میزنم
صدا زدم بی صدا
چشمم به دنبال تو
ولی تو باز نبودی
چرا؟تو را نمی بینم
متکلم لحضه های من
نبودی دیارم را مشعوف سازی
نبودی و نخواهی بود
هم اکنون من منم ومن
خسته ام
خسته ام از مرد و نامرد
خسته ام از کس و بی کسی
از تحقیر های کورکورانه
از حس تنهای خسته ام
خسته از دست دوست
از غریبی از دردا
خسته ام
از به آغوش کشیدن غصه ها
به دار کشیدن ارزو ها
به زنجیر بستن رویا ها
خسته ام
ازخنده های وحم الود
حرف های ناشیانه
ادمای خسته کننده
خسته ام
از کولبار غم به پشت بستن
از به انتهای قصه رسیدن
از بد و بد شانسی خستم
به اقبال شکست سلام کردن خسته ام
دنبال معرفت کشتن
دنبال دوس دار واقعی کشتن خسته ام
من خسته ام از من
دفتر خاطرات
دگر ورق نمی زنم
بار خاطرات چه سنگین است
تو در خاطراتم محفوضی
یک روز به ان ها جان بخشیدی
یک روز ان ها به تو جان باختن
ورق نمی زنم
به پایانی میرسیم که چشیده ام
گل خشک های لابه لای هر ورق چو دل خرد میشود
دفتری که نقش ما دونفر را در زندگی هم
به نقش میکشد
که مرا بس است
اثباتی که یک روز در زندگیت بوده ام
دفتر خاطرات
احساساتم را درک کرد
اشک هایم را بر ورق هایش سپردم
یاد اور روز های با تو
بی تو بودن
ورق نمیزنم تو نیستی
خاطرات نبودنت را یاد اوریست
دفتر خاطراتی که
خالقش تو بودی
دفتری که کنار پنجره
و من بی بهانه نمی توانم از تو بنویسم
بهانه تو بودی
دفتر خاطراتم وسیعت پایان یک عشق
برای کسانی که عاشق خواهند شد
تو فانی
خاطرات جاودان
خو کرده ام
من به بال تر خون
به نگاه های دلگیر
این منم که به سنگ صبوری
به غصه های مندرسی که هر لحضه نو میکنم خو کرده ام
من به پرواز قو
به ادمک های برفی خو کرده ام
من به دغدغه های بی ابهام
اینده مبهم
که یه کول بار غم را برایم دارد
خو کرده ام
انتظار به من خو کرد
وقتی دوستارانم خود را به باد سپردن
من در دیار دوست به غریبه بودن خو کرده ام
من به تیر در هدف بودن
به بازیچه بودن خو کرده ام
من به حبس احساسات در سینه به حبس لحضات
خو کرده ام
من به لابلای بی کس ها بی کس شدن
به لابلای تنهای ها تنهاشدن
خو کرده ام
من به بغض مدام به اشک های سر ریز
خو کرده ام
ولی ادما به دل شکستن
بعضی وقت ها سکــــــوت میکنی چون آنقدررنجیده ای که نمی خواهی حرفی بزنی. بعضی وقت ها سکــــــوت میکنی چون واقعاحرفی واسه گفتن نداری گاه سکــــــوت یه اعتراضه گاهی هم به انتظار اما بیشتر سکــــــوت واسه اینه که هیچ کلمه ای نمی تونه غمی رو که تو در وجودت داری توصیف کنه
-
او به من گفت برو بهانه اش راحتی من بود...آسایش خود بود...خسته شده بود...نمیدانم!! ولی... عهدی که ما بستیم شکستنی نبود.چون مانند عهدهای معمولی این روزگار نبود... این روزگار رسمش شکستن است...ولی عهد ما ازجنس روزگار نبود... اما چیزی که شکستنی بود قلبم بود که..........
روزگارانی میرسد از راه
روزگارانی سیاه
روزگارانی که در ان هنگام
می فتد پا از گام
روزگارانی که در آن هنگام؛اسب چو بین سیاه
از پس کوه خم خم
همچو باران نم نم؛با خیالی ازغم
خبر مرگ مرا میارد
با گل غم از شرم
روی گلدان دلت میکارد
من چه میدانم آه
که به هنگام طلوع خو رشید
یا به هنگام غروب
خبر مرگ مرا می آرد
آه؛ از دل به لبت می آرد
من چه میدانم آه
که چه فصلی باشد
شاید ایام بهار ؛یاکه در کو چ خزان
روزی پر از باران ؛یا که باشد طو فان
خبر مرگ مرا می آرد
روی دیوار و در ات عطر غم می پاشد
من اگر میمیرم ؛من اگر میپوسم
دست من خالی نیست؛غم من با قی نیست
بتو سو گند هیهات
بتو سو گند مادر ؛بتو سو گند خواهر ؛و بتو ای کو دک وا مانده من
یاد من خواهد مانددر دل تو غزل خاطره را
آنطرف دو رترک؛تو نظر خواهی کرد
و کمی دیر ترک؛از پس پرده اشک
عکس بیجان مرا خواهی دید
آری لبخند مرا خواهی دید
و نگاه سردم به نگاه تو گره خواهد خورد
غم دل خواهد گفت
پای ساعت ناگاه ؛سر ساعت آنگاه ازصدا خواهد ماند
از صدای تک تک
و بدهلیز دلت تک تک پای مرا خواهد کشت
آری لبخند مرا خواهد کشت!!!
انتظاری که تو داری امروز
تمام خواهد شد ؛تن من منتظر فصل خزان خواهد شد
آرزو میدارم؛تو بیائی از راه تو بیائی نا گاه
و تو آیی تنها
بر سر سنگ مزارم ایستی
و تو از روی نیاز آنجا ایستی به نماز
و تو آهسته در زیر لبت
بخدایم گو ئی
پس بده جان مرا
هم تو مژگان مرا
لحظاتی دیری منتظر میمانی
که تو گو ئی شاید پشت در میمانی و بحالت افسوس
من نخواهم امد
من نخواهم آمد؛اری من نابودم
من نبودم ؟
بو دم....
در آن هنگام که می گردد نفس در سینه ها خاموش
نمی خواهم کسی از مردن من با خبر گردد
نمی خواهم پدر برهم نهد چشمان بازم را
نمی خواهم که مادر سختی جان کندنم بیند
ولی ای دوست
اگر روزی رفیقی مهربان آمد
زتو پرسید فلانی کو...؟؟!
بگو در سنگر ناکامی و حسرت بسی جان داد
ولی تا لحظه آخر چنین می گفت:
امید من .............بود
غریبه
بعد از مرگم مرا در دورترین غروب خاطراتت هم نخواهی دید...
منی را که هر نفس با یادت اندیشیدم
و هر لحظه بی آنکه تو بدانی
برایت آرزوی بهترین ها را کردم...
بعد از مرگم نامم را در ذهنت تداعی نخواهی کرد..
.نامی که برایت بیگانه بود اما در کنارت بود...
.بی آنکه خود خواهان آن باشی...
بعد از مرگم چشمانم را روی کاغذ نخواهی کشید...
چشمانی که همواره به خاطر غم ها و شادی هایت بارانی بود و می درخشید
هنگام دیدن چشمانت....
بعد از مرگم گرمای دستانم را حس نخواهی کرد..
.دستانی که روز وشب رو به آسمان برای لبخندت دعا می کردند...
بعد از مرگم صدایم را نخواهی شنید....
صدایی که گرچه از غم پر بود اما شنیده می شد
تا بگوید
:"دوستت دارم"
بعد از مرگم خوابم را نخواهی دید....
خوابی که شاید دیدنش برای من آرزویم بود
و امید چشم بر هم گذاشتنم....
بعد از مرگم رد پایم را پیدا نخواهی کرد...
رد پایی که همواره سکوت شب را می شکست
تا مطمئن شود تو در آرامش خواهی بود....
بعد از مرگم باغچه ی گل های رزم را نخواهی دید...
.باغچه ی گل رزی که هر روز مزین کننده ی گلدان اتاقت بود...
بعد از مرگم نامه های ناتمامم را نخواهی خواند...
.نامه هایی که سراسر شوق از تو نوشتن بود...
بعد از مرگم تو حتی قبرم را نخواهی شناخت...
.تویی که حتی روی قبرم از تو نوشتم...
.نوشتم:"دوستت دارم"
و
نوشتم:"تو نیز دوستم بدار"
بعد از مرگم تو در بی خبری خواهی بود....
روزی به خاک بر می گردم
سال هاست مرده ام و فراموش شده ام...
روزی که ره گذری غریبه
گردنبندی روی زمین پیدا خواهد کرد که نام تو روی آن حک شده است...
ناگزیر گردنبند را خاک خواهد کرد...
قبر را روی آن قرار خواهد داد...
روی تپه ای که دور از شهر است
و تو حتی در خیالت هم آن تپه را تصور نخواهی کرد...
آن روز هوا بارانی ست و من می ترسم
که مبادا تو در جایی باشی که خیس شوی و چتری در دستانت نباشد...
.من که به باران و خیس شدن از آن عادت کرده ام... .
به راستی بعد از مرگم فراموش خواهم شد...
بعد از مرگم چه کسی
فانوس به دست بر سر قبرم برایم فاتحه می خواند؟
بعد از مرگم چه کسی
با اشک چشمانش غبار بر قبرم را می شوید؟
بعد از مرگم چه کسی
گیتار به دست آوازه رفتنم را می خواند؟
بعد از مرگم چه کسی
برای نبودنم بی تاب و نا آرام میشود؟
بعد از مرگم چه کسی
به یاده سوختن دلم لحظه ای یاد می کند مرا؟
بعد از مرگم چه کسی … ؟!
خانه ام کو ؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟
روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران ، گردش یک روز دیرین؟
پس چه شد دیگر ٬کجا رفت؟ خاطرات خوب و رنگین
در پس آن کوی بن بست، در دل تو٬ آرزو هست؟
کودک خوشحال دیروز، غرق در غمهای امروز
یاد باران رفته از یاد ، آرزوها رفته بر باد
باز باران٬ باز باران میخورد بر بام خانه
بی ترانه ٬ بی بهانه شایدم٬ گم کرده خانه
.: Weblog Themes By Pichak :.