تاريخ : برچسب:, | | نویسنده :

انتظار

لحظه ي خدافظي ، به سينه ام فشردمت
اشک چشمام جاري شد دست خدا سپردمت ...

دل من راضي نبود به اين جدايي نازنين
عزيزم منو ببخش اگه يه وقت آزردمت

گفتي به من غصه نخور ميرم و بر مي گردم
همسفر پرستوهات ميشم و بر مي گردم

گفتي تو هم مثل خودم ، غمگيني از جدايي
گفتي تا چشم هم بزني ميرم و بر مي گردم


عزيز رفته سفر کي بر مي گردي
چشمونم مونده به در کي بر مي گردي ؟



تاريخ : برچسب:, | | نویسنده :

به تو عادت کرده بودم

http://kisslove.persiangig.com/PICXELL.COM/post3/Picxell.com(1).jpg

به تو عادت کرده بودم
اي به من نزديک تر از من
اي حضورم از تو تازه
اي نگاهم از تو روشن
به تو عادت کرده بودم
مثل گلبرگي به شبنم
مثل عاشقي به غربت
مثل مجروحي به مرهم
لحظه در لحظه عذابه
لحظه هاي من بي تو
تجربه کردن مرگه
زندگي کردن بي تو
من که در گريزم از من
به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گريه شب
به تو حجرت کرده بودم
با گل و سنگ و ستاره
از تو صحبت کرده بودم
خلوت خاطره هامو
با تو قسمت کرده بودم
خونه لبريز سکوته
خونه از خاطره خالي
من پر از ميل زوالم
عشق من تو در چه حالي



تاريخ : برچسب:, | | نویسنده :

يشب از بام جنون ديوانه اي افتاد و مرد

پيش چشم شمع ها پروانه اي افتاد و مرد

از لطافت ياد تو چون صبح گل ها خيس بود
شبنمي از پشت بام خانه اي افتاد و مرد

موي شبگوني كه چنگش ميزدي شب تا سحر
از سپيدي لا به لاي شانه اي افتاد و مرد

ازدياد پنجره جان قناري را گرفت
در قفس از نغمه ي مستانه اي افتاد و مرد

اين كلاغ قصه را هرگز تو هم نشنيده اي
تا خودش هم قصه شد افسانه

http://zs-70.persiangig.com/image/love/graaam-1-6cbec1e7a3%5B1%5D.jpg

اي افتاد و مرد



تاريخ : برچسب:, | | نویسنده :
تورا گم کرده ام امروز ...وحالا لحظه هاي من ..
گرفتار سکوتي سرد وسنگينند..وچشمانم...که
تا ديروز به عشقت مي درخشيدند ...نمي داني
چه غمگينند ..چراغ روشن شب بود ..برايم
چشم هاي تو.. نمي دانم چه خواهد شد....
پر از دلشوره ام... بي تاب ودلگيرم.....کجا
ماندي که من بي تو هزاران بار،در هر لحظه
مي ميرم                   


تاريخ : برچسب:, | | نویسنده :
شعر من خالی نیست!

درک و احساس و زمان می خواهد

شعر من احساس من است!

 

 
...

حرف من٬ قصه ی پر درد من است...

شعر من آینه ایست٬

با غباری از غم!




تاريخ : برچسب:, | | نویسنده :
آره امروز بوود ! همین امروز !!!

یه ۲ ساعتی میشه که رفتی .... واسه همیشه !!

رفتی....

دیدی که دارم رفتنت و نگا می کنم .... اما رفتی...

نگفتی گریه نکن.....

نه ! هیچی نگفتی !

فقط گفتی خدافظ و حتی منتظر نشدی که من بگم نه ! نرو ..

وایسا یه کم ببینمت... !

رفتی ...

رفتی.......

آره رفتی ...

چه ساده و بی تفاوت به اون همه عشق پشت کردی و رفتی ....




تاريخ : برچسب:, | | نویسنده :
 

گاهی وقتا مبینم عشقم داره با کس دیگه حرف میزنه....
میبینم عشقم کس دیگه ای رو دوست داره.....
میبینم به کس دیگه ای داره اس ام اس میده.....
.
.
.
ولی اونقدر دوستش دارم که وقتی هزار دلیل برا رفتنش هست دنبال یه دلیل خیلی ساده میگردم واسه موندنش....
اصلا گاهی وقتا دوست دارم دروغ بشنوم.....
دوست دارم بشنوم دوستم داره.....
دوست دارم بشنوم فقط به من اس ام اس میده.....
ولی اون حتی به خاطر من حاظر نشد دروغ بگه.......................
.
.
.
.
ای کاش هیچ وقت پاشو تو زندگیم نمیگزاشت.....
میگن کار خدا بی حکمت نیست.....
این چه حکمتیه که روزی هزار بار باید قلبم بشکنه.....

 




تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : Reza & Ayla

روزگارانی میرسد از راه

روزگارانی سیاه

روزگارانی که در ان هنگام

می فتد پا از گام

روزگارانی که در  آن هنگام؛اسب چو بین سیاه

از پس کوه خم خم

همچو باران نم نم؛با خیالی ازغم

خبر مرگ مرا میارد

با گل غم از شرم

روی گلدان دلت میکارد

من چه میدانم آه

که به هنگام طلوع خو رشید

یا به هنگام غروب

خبر  مرگ مرا می آرد

آه؛ از دل به لبت می آرد

من چه میدانم آه

که چه فصلی باشد

شاید ایام بهار ؛یاکه در کو چ خزان

روزی پر از باران ؛یا که باشد طو فان

خبر مرگ مرا می آرد

روی دیوار و در ات عطر غم می پاشد

من اگر میمیرم ؛من اگر میپوسم

دست من خالی نیست؛غم من با قی نیست

بتو سو گند هیهات

بتو سو گند مادر ؛بتو سو گند خواهر ؛و بتو ای کو دک وا مانده من

یاد من خواهد مانددر دل تو غزل خاطره را

آنطرف دو رترک؛تو نظر خواهی کرد

و کمی دیر ترک؛از پس پرده اشک

عکس بیجان مرا خواهی دید

آری لبخند مرا خواهی دید

و نگاه سردم به نگاه تو گره خواهد خورد

غم دل خواهد گفت

پای ساعت ناگاه ؛سر ساعت آنگاه ازصدا خواهد ماند

از صدای تک تک

و بدهلیز دلت تک تک پای مرا خواهد کشت

آری لبخند مرا خواهد کشت!!!

انتظاری که تو داری امروز

تمام خواهد شد ؛تن من منتظر فصل خزان خواهد شد

آرزو میدارم؛تو بیائی  از راه  تو بیائی نا گاه

و تو آیی تنها

بر سر سنگ مزارم ایستی

و تو از روی نیاز آنجا ایستی به نماز

و تو آهسته در زیر لبت

بخدایم گو ئی

پس بده جان مرا

هم تو مژگان مرا

لحظاتی دیری منتظر میمانی

که تو گو ئی شاید پشت در  میمانی و بحالت افسوس

من نخواهم امد

من نخواهم آمد؛اری من نابودم

من نبودم ؟

بو دم....



تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : Reza & Ayla


در آن هنگام که می گردد نفس در سینه ها خاموش

 

نمی خواهم کسی از مردن من با خبر گردد

 

نمی خواهم پدر برهم نهد چشمان بازم را

 

نمی خواهم که مادر سختی جان کندنم بیند

 

ولی ای دوست

 

اگر روزی رفیقی مهربان آمد

 

زتو پرسید فلانی کو...؟؟!

 

بگو در سنگر ناکامی و حسرت بسی جان داد

 

ولی تا لحظه آخر چنین می گفت:

 

امید من .............بود

غریبه


 


 



تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : Reza & Ayla

بعد از مرگم مرا در دورترین غروب خاطراتت هم نخواهی دید...

منی را که هر نفس با یادت اندیشیدم

 و هر لحظه بی آنکه تو بدانی

 برایت آرزوی بهترین ها را کردم...

بعد از مرگم نامم را در ذهنت تداعی نخواهی کرد..

.نامی که برایت بیگانه بود اما در کنارت بود...

.بی آنکه خود خواهان آن باشی...

بعد از مرگم چشمانم را روی کاغذ نخواهی کشید...

چشمانی که همواره به خاطر غم ها و شادی هایت بارانی بود و می درخشید

 هنگام دیدن چشمانت....

بعد از مرگم گرمای دستانم را  حس نخواهی کرد..

.دستانی که روز وشب رو به آسمان برای لبخندت دعا می کردند...

بعد از مرگم صدایم را نخواهی شنید....

صدایی که گرچه از غم پر بود اما شنیده می شد

 تا بگوید

:"دوستت دارم"

بعد از مرگم خوابم را نخواهی دید....

خوابی که شاید دیدنش برای من آرزویم بود

و امید چشم بر هم گذاشتنم....

بعد از مرگم رد پایم را پیدا نخواهی کرد...

رد پایی که همواره سکوت شب را می شکست

تا مطمئن شود تو در آرامش خواهی بود....

بعد از مرگم باغچه ی گل های رزم را نخواهی دید...

.باغچه ی گل رزی که هر روز مزین کننده ی گلدان اتاقت بود...

بعد از مرگم نامه های ناتمامم را نخواهی خواند...

.نامه هایی که سراسر شوق از تو نوشتن بود...

بعد از مرگم تو حتی قبرم را نخواهی شناخت...

.تویی که حتی روی قبرم از تو نوشتم...

.نوشتم:"دوستت دارم"

و

 نوشتم:"تو نیز دوستم بدار"

بعد از مرگم تو در بی خبری خواهی بود....

روزی به خاک بر می گردم

 سال هاست مرده ام و فراموش شده ام...

روزی که ره گذری غریبه

 گردنبندی روی زمین پیدا خواهد کرد که نام تو روی آن حک شده است...

ناگزیر گردنبند را خاک خواهد کرد...

قبر را روی آن قرار خواهد داد...

روی تپه ای که دور از شهر است

 و تو حتی در خیالت هم آن تپه را تصور نخواهی کرد...

آن روز هوا بارانی ست و من می ترسم

 که مبادا تو در جایی باشی که خیس شوی و چتری در دستانت نباشد...

.من که به باران و خیس شدن از آن عادت کرده ام... .

به راستی بعد از مرگم فراموش خواهم شد...

بعد از مرگم  چه کسی

فانوس به دست بر سر قبرم برایم فاتحه می خواند؟


بعد از مرگم چه کسی

با اشک چشمانش غبار بر قبرم را می شوید؟

بعد از مرگم چه کسی

گیتار به دست آوازه رفتنم را می خواند؟

بعد از مرگم چه کسی

برای نبودنم بی تاب و نا آرام میشود؟

بعد از مرگم چه کسی

به یاده سوختن دلم لحظه ای یاد می کند مرا؟

بعد از مرگم چه کسی … ؟!



تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : Reza & Ayla

باز باران ٬ با ترانه میخورد بر بام خانه

خانه ام کو ؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟

روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟

یادت آید روز باران ، گردش یک روز دیرین؟

پس چه شد دیگر ٬کجا رفت؟ خاطرات خوب و رنگین

در پس آن کوی بن بست، در دل تو٬ آرزو هست؟

کودک خوشحال دیروز، غرق در غمهای امروز

یاد باران رفته از یاد ، آرزوها رفته بر باد

باز باران٬ باز باران میخورد بر بام خانه

بی ترانه ٬ بی بهانه شایدم٬ گم کرده خانه



تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : Reza & Ayla

یه قدم تو یه قدم من یه کم از تو یه کم از من

فاصله رو تن جاده سفری پای پیاده

واسه من شوق رسیدن با یه قلب پاک و ساده

منو آروم نمیزاره آرزوی دیدن تو

واسه پر کشیدن من تا شب رسیدن تو

یه قدم تو یه قدم من

یه کم از تو یه کم از من

یه قدم من یه قدم تو

یه کم از من یه کم از تو

یه کم از تو یه کم از تو یه قدم تو یه قدم تو

واسه دیدن دوبارت آرزویی تازه دارم

اگه برگردی کنارم دیگه تنهات نمیزارم

یادگار خسته از من

دل تو شکسته از من

اگه برگردی کنارم

اگه برگردی کنارم

دیگه تنهات نمیزارم نه دیگه تنهات نمیزارم

اگه برگردی دیگه تنهات نمیزارم

 



تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : Reza & Ayla

فصل دلگیر

ابر ها به اسمان نقش سیاهی میزنند

دلگیرم از یک فصل دلگیر

دلگیرم از این که همه چی تمومه

بین من و تو

اشک هایم را به خودم هدیه می دهم

دلگیری ها اشک های که بیهوده بودن

دلگیر از گله های که می کنی

چه منو کوچیک میدونی  تو دنیای که داری

این فصل چه دلگیر بود برایم

نفسهایم سنگینن شاید از این فصل من وداع بگویم

من میروم این فصل به سر میرسد

تو خوشحالی که من نیستم

یه فصل دلگیر مرا احاطه کرده

نمی بینی ابر ها با اسمانم چه کردن

یادم مییاید گفته بودی

دلت مثل اسمونه

حالا اون اسمون بی طلوعی بی غروبی
چه دلگیر

شاید من به پایان برسم بی نتیجه یا فصل دلگیر

 

 



تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : Reza & Ayla

سکوت خواهم کرد و از یاد خواهم برد

آنچه را که به پایان رسید

وشروع خواهم کردآنچه را که دوباره به اتمام میرسد

سیگاری آتش خواهم زد تابه خاطر.......

قلمی خواهم شکست تا به آغاز ..........

فنجانکی خواهم شکست تا به شکست .......

اراده ای خواهم کرد تا به عمل........

تیری رها خواهم ساخت تا به ثمر.......

وعمری خواهم کرد تا به مرگ .......

واوقات را معدوم خواهم ساخت .......

همچنان که آب غسالخانه ای را چرک......

وزندگیم را مفعول.....

وخدایان را برای لحظه ای مشغول خواهم ساخت

سنگ تراش شروع میکند برای لقمه نانی

وچه اهمیتی دارد حقیقت آنچه مینویسد چیست ؟

چه اهمیتی دارد سال تولدی که اتفاقی به پایان رسیده است؟

وفریاد های انزجار از درد زایمان مادر

که تنها با نام پدربرسنگ جای میگیرد

من از آنچه بودم جداشدم

تنها خودم میتوانم مراقب خودم باشم

گودالم را دوست خواهم داشت

و با موریانه هایم چند ساعتی بازی خواهم کرد

واگر صدایی لرزان بر قبر من حمدی خواند

به او خواهم خندید تا حد مرگ.............

 



صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد
  • روزمره
  • چاله